
پایدارى و استحکام رابطههاى مردمى، در سایه رعایت نکاتى است که برگرفته از “حقوق متقابل” افراد جامعه باشد. در اینکه “چگونه باید زیست” و چهسان با دیگران باید رابطه داشت، نکتهاى است که در بحث “آداب معاشرت” مىگنجد.
بر خلاف فرهنگ غربى، روح و محتواى فرهنگ دینى ما بر پایه “ارتباط “، “صمیمیت”، “تعاون “، “همدردى” و “عاطفه” استوار است. جلوههاى این فرهنگ بالنده نیز در زندگی پربار نبی مکرم اسلام دیده مىشود.
اخلاق خوش به معناى معاشرت نیکو و برخورد نیک با دیگران مىباشد. هرکسى که خوش اخلاق باشد، با مردم خوشرفتارى کند، با لب خندان سخن بگوید، در مقابل حوادث و مشکلات بردبار باشد محبوب همه است، دوستانش زیادند، همه دوست دارند با او معاشرت و رفتوآمد کنند، عزیز و محترم است، بر مشکلات و دشواریهاى زندگى و امور اجتماعى پیروز مىگردد.
هر چه علم و صنعت پیش مىرود نیاز بشر به اخلاق، افزایش مىیابد و لازم است به موازات آن دستورات اخلاقى پیامبران کاملا مورد عمل و نظر قرار گیرد، زیرا دنیاى دانش و صنعت فقط وسایل و ابزارهایى در اختیار بشر مىگذارد اما هیچ تضمینى ندارد تا جلوء سوءاستفاده از آن را بگیرد.
بالا رفتن آمار جرایم، جنایات، فساد، تبهکارى و.. در جامعه به خصوص رهبران دنیا، روشنگر همین حقیقت است؛ اگر اخلاق که بخشى از مکتب پیامبران است در جامعه حکمفرما نباشد علم و صنعت نمىتواند سعادت و آرامش بشر را تضمین کند.
این صفت ارزنده یکى از بهترین عوامل پیشرفت براى فرد و جامعه است که سبب گرمى و صفا و صمیمیت و محبت میان انسانها شده و روح شخص و کسانى که با او معاشرت دارند آرامش مىبخشد.
براى رسیدن به این صفت الهى باید از بداخلاقى که انسان را میان مردم مورد تنفر قرار مىدهد و آدمى را از نعمت محبت و انس با دیگران و لذت بردن از دوستان و از زندگى محروم مىکند اجتناب کرد.
اخلاق خوب براى تمام افراد بشر چه در زندگى فردى و چه در زندگى اجتماعى لازم است اما براى کسانى که بار مسئولیت رهبرى و هدایت جامعه را به عهده دارند ضرورىتر به نظر مىرسد. بهترین سلاح رهبران اخلاق آنان است.
اخلاق عالى پیامبر اسلام، امواج انقلاب مقدسى اسلام را در جهان پدید آورد و در سایه این خُلق عظیم، انسانهایى تربیت شدند که نمونههاى اخلاقى تاریخ به شمار مىآیند. اخلاق حضرت محمد(ص) آنقدر عالى و پرارزش است که خداوند بارى تعالى آن را خلق عظیم یاد کرده است.
ابعاد شخصیت نبى اکرم را هیچ انسانى قادر نیست به نحو کامل بیان کند و تصویر نزدیک به واقعى از شخصیت آن بزرگوار ارائه نماید. آنچه ما از برگزیده پروردگار عالم و سرور پیامبران سراسر تاریخ شناخته و دانستهایم، سایه و شبحى از وجود معنوى و باطنى و حقیقى آن بزرگوار است؛ اما همین مقدار معرفت هم براى مسلمانان کافى است تا اولاً، حرکت آنها را به سمت کمال تضمین کند و قله انسانیت و اوج تکامل بشرى را در مقابل چشم آنان قرار بدهد و ثانیاً، آنها را به وحدت اسلامى و تجمع حول آن محور تشویق کند.
– پیامبر اسلام، با اینکه مقام رسالت و نبوت را داشت ولى زندگى و معاشرت او در اجتماع آن چنان ساده و بىپیرایه بود که اگر در میان جمعى مىنشست، ناشناس مجبور بود بپرسد: کدامیک از شما محمد(ص) است.
– گرفتار تجمل و فریفته ظاهرى دنیا نگشت.
– پیامبر اسلام با جملات کوتاه و پرمعنى سخن مىگفت و هیچگاه سخن دیگرى را قطع نمىکرد.
– هنگام سخن گفتن ترشرو نبود و کلمات ناهنجار و خشن به کار نمىبرد.
– هر گاه به مجلسى وارد مىشد در اولین جاى خالى مىنشست و مقید نبود که بر بالاى مجلس بنشیند.
– اجازه نمىداد کسى پیش پایش بایستد ولى نسبت به دیگران احترام مىکرد.
– به هیچکس دشنام نمىداد و از کسى بدگویى نمىکرد.
– حضرت محمد تنها به خاطر خدا و دین غضب مىکرد.
– در مسافرتهاى دسته جمعى به سهم خود کار مىکرد و هیچگاه سربار دیگران نبود.
– دوست نداشت امتیازى بین او و دیگران باشد.
– به پیمانهاى خود وفادار بود.
– به کسى اجازه نمىداد ضد دیگرى سخن بگوید.
– در حیا و شرم حضور بىمانند بود.
– پرحوصله، با حلم و گذشت بود.
– همه را احترام مىکرد، فضیلت و بزرگى را به ایمان عمل مىدانست و نظرى به ثروت و جاه و مقام نداشت.
– هر گاه شخصى به او بىاحترامى مىکرد در صدد انتقام برنمىآمد.
– به چهره هیچکس خیره نمىشد.
– پوزش عذرخواهان را مىپذیرفت.
– به هر کس مىرسید ابتدا به او سلام مىکرد.
– در جمع مردم، همیشه بشّاش بود. تنها که مىشد، آن وقت غمها و حزنها و همومى که داشت، آنجا ظاهر مىشد. هموم و غمهاى خودش را در چهره خودش جلوی مردم آشکار نمىکرد. بشّاش بود.
– اگر کسى او را آزرده مىکرد، در چهرهاش آزردگى دیده مىشد؛ اما زبان به شکوه باز نمىکرد.
– کودکان را مورد ملاطفت قرار مىداد؛ با زنان مهربانى مىکرد؛ با ضعفا کمال خوشرفتارى را داشت.
– با اصحاب خود شوخى مىکرد و با آنها مسابقه اسب سوارى مىگذاشت.
– رازدار بود. وقتى براى فتح مکه حرکت مىکرد، هیچ کس نفهمید پیامبر کجا مىخواهد برود.
– نشست و برخاستش با یاد خداوند بود.
– هرگز احدی را مذمت و سرزنش نمیفرمود و لغزشها و عیوبشان را جستوجو نمیکرد.
– فریاد و پرخاش و فحاشی و عیبجویی از ساحت پاکش دور بود؛ چنان که هرگز کسی را با کلام خود نیازارد و فرمود خداوند مردمان کینهتوز و بخیل و بدخوی و بدزبان را دشمن میدارد.
– با کسی قهر نمیکرد و اگر کسی را سه روز نمیدید از احوالش جویا میشد.
– اگر کسی به سفر میرفت، در حقاش دعا میفرمود.
– در عین سادگی، کفشش را میدوخت و گوسفندش را میدوشید.
– هرگز دیده نشد که در حضور کسی پای خود را دراز کند یا با تحقیر به کسی اشاره نماید.
و صدها نکته آموزنده در زندگى رسول مکرم اسلام به عنوان درس و رهنمود براى رهبران جامعه وجود دارد که مواردی از آن در “زیباترین حکایت” آمده است.
بزرگترین تبلیغ براى اسلام، شاید همین باشد که ما چهره پیامبر اسلام را براى بینندگان و جویندگان عالم روشن کنیم.
روایتى از پیامبر اکرم نقل شده که فرمود: «لایبلغنى احد منکم عن احد من اصحابى شیئا فانّى احبّ ان اخرج الیکم و انا سلیمالصّدر». پیش پیامبر مىآمدند و از یکدیگر بدگویى مىکردند و چیزهایى را درباره یکدیگر مىگفتند؛ گاهى راست و گاهى هم خلاف واقع. پیامبر اکرم(ص) به مردم فرمودند: هیچکس درباره اصحابم به من چیزى نگوید. دایماً نزد من نیایید و از همدیگر بدگویى کنید. من مایلم وقتى که میان مردم ظاهر مىشوم و به میان اصحاب خود مىروم، «سلیمالصّدر» باشم؛ یعنى با سینه صاف و پاک و بدون هیچگونه سابقه و بدبینى به میان مسلمانها بروم.
این، سخنى از پیامبر و دستورى درباره مسلمانها نسبت به شخص آن حضرت است. این رفتار رسول اکرم(ص) بسیار کمک مىکند به اینکه مسلمانها احساس کنند در جامعه و محیط اسلامى، باید بدون سوءظن و با خوشبینى با افراد برخورد کرد.
درباره پیغمبر گفته شده است: طَبِیبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْکَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ؛ پیغمبر مثل یک پزشکِ دورهگرد حرکت مىکرد. پزشکان در مطب خود مىنشینند تا مردم به آنها مراجعه کنند؛ اما پیغمبران نمىنشستند تا مردم به آنها مراجعه کنند؛ آنها به مردم مراجعه مىکردند. در کیف دارویشان، هم وسیله مرهمگذارى داشتند، هم وسیله نشترزنى داشتند، هم وسیله داغ کردن زخم داشتند؛ آنجایى که احتیاج به داغ کردن داشت.
پیامبر اکرم به اینکه دستور بدهند مردم باید کار و تلاش کنند، اکتفا نمىکردند. ایشان، با روشهاى مختلف، روحیه کار و تلاش را در مردم زنده مىکردند و گاهى اگر جوانى را مشاهده مىکردند که بیکار است، مىفرمودند: «انّاللَّه لایحبّ الشّابّ الفارغ» خدا از جوانى که عمر خود را تلف مىکند و به بیکارى مىگذراند، خشنود نیست.
در روایتى دارد که رسول اکرم(ص) وقتى جوانى را مىدیدند که «کان یعجبه» و از اندام و سلامت و جوانى او خوششان مىآمد، از او دو سؤال مىکردند و مىپرسیدند: ازدواج کردى و آیا شغلى دارى یا نه؟ اگر آن جوان مىگفت ازدواج نکردم و شغلى ندارم، پیامبر مىفرمود: «سقط من عینى»: این جوان از چشمم افتاد. او، با اینطور روشها و برخوردها، مردم را به اهمیت کار و تلاش متوجه مىکرد.
یک وقت، چند نفر خدمت رسول اکرم آمدند و از شخصى تعریف کردند و گفتند: یا رسولاللَّه! ما با این مرد همسفر بودیم و او مرد بسیار خوب و پاک و باخدایى بود، دائماً عبادت مىکرد، در هر منزلى که فرود مىآمدیم، از لحظه فرود تا وقتىکه مجدداً سوار مىشدیم، او مشغول نماز و ذکر و قرآن و اینها مىشد. وقتى که این تعریفها را کردند، پیامبر(ص) با تعجب از آنها سؤال کردند: پس چه کسى کارهایش را مىکرد؟ کسى که وقتى از مرکب پیاده مىشود، دائم مشغول نماز و قرآن است، چه کسى غذاى او را مىپخت؟ چه کسى وسایل او را فرود مىآورد و سوار مىکرد؟ چه کسى کارهایش را انجام مىداد؟ اینها در جواب گفتند: یا رسولاللَّه! ما با کمال میل، همه کارهاى او را انجام مىدادیم. پیامبر فرمود: «کلّکم خیر منه»: همه شما از او بهترید. اینکه او کار خودش را انجام نمىداد و به دوش شما مىانداخت و خود مشغول عبادت مىشد، موجب نمىشود که او مرد خوبى باشد. مردِ خوب، شما هستید که کار و تلاش مىکنید و حتى کار دیگرى را هم به عهده مىگیرید.
یگانه سلاح پیامبر (ص(
یکی از عوامل مهم پیشرفت دین اسلام، همین خلق عظیم پیامبر بوده که در کنار عوامل دیگر توانست مردم جاهل و بیفرهنگ جزیره العرب و سایر مناطق را در مدتی کمتر از ربع قرن به آیین مقدس و حیاتبخش اسلام هدایت کند و ازخوی غارتگری و درندگی به اخوت و برادری برگرداند. در مدت ۱۳ سال که در مکه بود، نه یک شمشیر به دستش بود و نه جمعیتی پشتیبان داشت ولی در همان شرایط با همین سلاح اخلاق کریمه – دلها را شیفته خود کرد و تحت پرچم توحید درآورد. گرچه متانت احکام قرآن و مطابقت دین اسلام با فطرت آزاد بشر، سهم بسزایی در موفقیت او داشتند ولی عامل اخلاق و جذبه شخصی پیامبر بود که دلها را مجذوب کرد، آنها را شیفته، عاشق و دلباخته او مینمود.ماهم میتوانیم ازاین سلاح استفاده کنیم
ملا فتحالله کاشانى در تفسیر منهاج در ذیل آیه شریفه «وَاِنَّکَ لَعَلى خُلُق عَظیم» نقل مىکند:
پیرزنى چادر نشین که راهش از مدینه منوره دور بود علاقه عجیبى به اسلام و به وجود مقدس پیامبر(ص) داشت.
او چند بار از فرزندانش خواسته بود او را به مدینه ببرند تا به زیارت حضرت محمد(ص) مشرف شود، ولى فرزندان او موفق به این کار نشدند، پیرزن در آتش فراق رسول خدا(ص) مىسوخت و در اشتیاق دیدار پیامبر در حسرت و اندوه و غم و غصه به سر مىبرد. دیدار رسول الله(ص) را براى خود بهشت برین مىدانست و زیارت حضرتش را بهترین عبادت به حساب مىآورد.
فرزندانش هر روز به صحرا مىرفتند و او در تهیه وسایل استراحت و فراهم آوردن آب و غذا مىکوشید و در قلب خود هم با خداى مهربان براى پیدا کردن توفیق زیارت حبیب خدا مناجات مىکرد.
روزى براى آوردن آب، همراه با یک مشک به سر چاهى که در بیابان بود آمد. از عنایت خداوند حضرت محمّد(ص) با دو سه نفر از یاران و اصحابشان از آن منطقه عبور مىفرمودند.
چون به سر چاه رسیدند و پیرزن را دیدند که بند مشک به دست دارد و براى آب کشیدن از چاه آماده مىشود، به او فرموند: «این کار براى تو زحمت دارد، مشک را به من بده تا کمکت کنم.» پیرزن در پاسخ گفت: «اگر این زحمت را از دوش من بردارى برایت دعا مىکنم.»
پیامبر اسلام(ع) مشک را پر از آب کرده، سپس به دوش مبارک گذاشته و به سوى خیمه و چادر آن زن روان شدند. گرماى هوا بیداد مىکرد. بار سنگین بود و عرق بر پیشانى رسول خدا جارى شده بود. یاران حضرت عرض کردند: «مشک را به ما بده تا به در خیمه پیرزن برسانیم.»
حضرت در جواب، با قلبى سرشار از عاطفه و محبت فرمودند: «دوست دارم بار امتم را خود به دوش بکشم!»
به خیمه رسیدند و مشک آب را بر زمین نهادند. از صاحب خیمه خداحافظى کرده و به سوى مقصد حرکت کردند. در این هنگام فرزندان پیرزن از راه رسیدند، پیرزن به آنان گفت: «آن مردى که به این علامت در بین آن چند نفر است به من کمک کرد و آب از چاه کشید و تا درون خیمه آورد؛ بروید و از وى سپاسگزارى کنید.»
بچهها دویدند و تا چشمشان به دیدار جمال الهى رسول خدا روشن شد، به آن حضرت عرضه داشتند: «مادر ما در آتش شوق دیدار شما مىسوزد، برگردید تا وجود مبارکتان را زیارت کند، او شما را نشناخته.»
حضرت رسول(ص) برگشتند. فرزندان پیرزن به سوى وى دویدند و فریاد زدند: «مادر، آن شخصى که آب را از چاه کشید و به خیمه آورد رسول خدا بود.»
پیرزن که نزدیک بود از شوق این خبر قالب تهى کند، به محضر رسول خدا(ص) رسید و خدا را بر این نعمت آسمانى و معنوى و ملکوتى شکر کرد.
پایان پیام